زلال آینه
دلتنگم زلال انعکاست را .. آینه ام..
سایه ها روزنه نورت را می بلعند وتو درهیاهوی این ظلمت چهره ای را برنمی تابی ...
روشن کن دلت را که چشم های تاریکم یعقوب جرعه ای ازیوسف کلام توست.
تازگی زنگارهاآینه ها را نشانه گرفته اند ...
خورده شیشه های شکسته جانم تاب تلالو نور را ندارد تا تو را از تو لبریز کنم ..
آنگاه که خداوند سینه ات را فراخی روشنایی بخشید
وعقد اخوت را میان سینه هامان جاری ساخت
تو هدیه کن نور را ومن هدیه می کنم تو را تا آینه وجودمان جاودانه گردد
چشم هایت را نبند مرا بنگر
پ نوشت:المومن مرأه المومن