نامه ای به همکلاسی قدیمی
زیبا سلام
زیبا هوای حوصله ابریست...
یادت می آید شعر محبوب آن روزها
هوای روزگارت چطورست؟ می دانی روزگار این روزهای من عجیب ابری وگنگ است..
دلتنگی ها هر کدام یکجور برایم رخ نشان می دهند یک روز تو یک روز خودم ..
این روز ها اما دلتنگ ما هستم من وتو
ازخودم که غریبی می کنم به توپناه می آورم اما دلم بدجور سرخورده می شود
انگار تو نیستی انگار سالها میان من ومن تو وتو فاصله افتاده حالا حساب کن از من تا تو....
زیبا دیگر نمی شود باتو سخن گفت..بس که دوری صدایم به تو نمیرسد انگار ازخودم هم دورتری...
یادت می آید شیطنت های سپیدت را؟یادت می آید روزگار چه سهل میگرفت؟تمام سختی دنیا برایمان یک شب امتحان بود که برای هم قهوه بریزیم وبحال خودمان اشک.....
این روز ها هنوز بحال خودم اشک میریزم وتو نیستی تا یک فنجان قهوه ات دلم راگرم کند...
یادت می آید اتاق باصفایت را؟آن عکس ها وآن نوشته ها که با دلت روی دیوار اتاق چسبانده بودی..
اما اتاق این روز هایت جای دلگیریست ..
یادت می آید ساعت کلاس را به بازی می گرفتیم ؟ تلافی می کند زمان بس که دلم را به بازی گرفته است..
رفاقت تکی بود رفاقتمان روزگار بدجور مارا بهم گره می زد در اوج تفاوت
یادت می آید سخت ترین روزها را باهم گذراندیم روزهای امتحان مادر وپدرمان را
که هرچه اشک بود یک فنجان قهوه ی گرم نبود...یادش بخیر نگران امتحان زندگیت بودی...
شاید همین باشد .. کمی برای خودت قهوه بریز.....