کویر فراموشی
نمیدانم چه شد که بلور عمرم در میان دستانم شکست
خورده شیشه هایش جان خاطراتم راشکافت
دانه های سرخ انار تراوش کرد
سرخی یاقوتی اش فراموشی های کهنه ام رازنده کرد
به یادآوردم خاطرات خاک خورده ام را
به یاد آوردم که روزی تشنه ترین کویر هستی بودم
خاک تر از خاک سردتر از سکوت وتاریک تراز سیاهی
به یاد آوردم پیمان سرخی که به گردنم آویختی
وآنگاه که در سینه خشک وترک خورده ام دمیدی
ومیان شکاف های جانم چشمه ای جوشید
چشمه ای سرخ که جویبارهایش سرتاسر وجودم را شعله ور ساخت
چشمه ای که از سرخی عشق مرا کویری سبز کرد
وآنگاه که مرا انسان نامیدی
انسان کویر فراموشی